روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

رویای داشتنت مرا دیوونه کرد الاااااغ جااااان... بفهمممم که منه خر دوسِت دارم بفهم!

نگاهم میکند...

نگاهش میکنم...

با لبخند شیطانی مختص به خودش که دلم را به غنج رفتنای پی در پی وا میداردهمچنان نگاهم میکند...خیره خیره...

 میگویم:چیه؟چرا اینجوری نگام میکنی؟

شانه هایم را در یک دستش اسیر میکند طوری که دیگر نمیتوانم جم بخورم...

بعد میگوید:به کی میگفتی الاغ؟

دوزاری کجم میفتد با تته پته 

میگویم: من نه!من کی! من چیزه اخه الاغ حیوونه گوگولی ایه دوسش دارم واسه همین میگم....

بیشتر مرا در حصار دستانش فشار میدهد...

میگویم"قلوه م زد بیرون ول کن میخوام برم ....اقا اصن الاغ با خودم بودم ....

ولم میکند و میگوید

"تکرار نشه"

چار پنج متری آنور تر میروم و با زبان دراز و شکلک دراوردن های مسخره میگویم

 "باشه الاغ جان حالا سعی خودمو میکنم..."

سمتم خیز بر میدارد و با خنده میگوید: 

با کی بودی؟

فرار میکنم و میگویم:

" با تووووو دیگه الاغ جان کم حافظه شدیاااااا یادم باشه کندور بخرم برات نوچ نوچ از دس رفتی..."

دنیالم کند....

فرار می کنم...

درست مثل بچه های تخس...

میدوویم و میخندیم و گویی دنیا متوقف شده و سمفونی خنده های ما آوای زندگی را سر میدهد...

دستم میسوزد....

با صدای مادر که میگوید:" سحر  سحر چت شد تو دخترررر" از رویا بیرون می آیم... اب را میبندم و به سمت حوله میرم دستانم را خشک میکنم و بغضم را مثل همیشه کمی تا مقداری قورت میدهم ...

سمت مسواک میرم...درش را باز میکنم و روی دست قرمز شده ام میمالم...میسوزد...اما سوزش قلبم کجا و سوزش دستم کجا...

بغضم بیشتر لجبازی میکندو  پایین نمیرود...

به اتاقم میروم و بغض لجبازم را داخل بالشت خالی میکنم...

یه اهنگ با صدای بلند میزارم و درو قفل میکنم و های های در بالشت خود را خفه میکنم و گریه میکنم و گریه میکنم...جیغ میکشم و از شدت بی حالی خوابم میبرد...

باز هم کابوس لمس موهای قهوه ای موج دارم با دستان مردانه ی تو...

باز هم اول شهریور و تولدت در این ماه و منی که نمیدانم تولد بهترینم در کدام روز شهریور است...امان از این شهریور..دلتنگ ترم میکند...از غروب جمعه بیشتر...

خسته میشوم از همه ی کابوس ها و رویاها و خواب های تو....

دیوانگی مرا تا مرز انزجار میکشاند...شرمنده میشوم...پیش خودم و تک تک اعضای بدنم...

مخصوصا قلبم...

بهش آسیب زدم...

با دوست داشتن تو هر موقع و هر وقت با شنیدن اسمت تپش هایش بالا و بالاتر میروند...

شرمنده میشوم پیش انگشتان دستم...

انقدر برایت با قلمم نوشتم و پیش نویس شد و شد و شد و اخرش هم تمام حرف های دلم به سطل اشغال روانه شدند....

شرمنده میشوم پیش تو....تویی که "دوستت دارم هایم" هم نمیتواند توصیف کند اوج عشق مرا بتو...تویی که نمیدانی چقدر برایم عزیزی و دوستت دارم...

آه از این عشقِ ناعادلانه....


پی نوشت:


پ.ن1:چن سال دیگه اول شهریور میام تو بیان و مینویسم پزشکای عزیززززز روزمون مبارک....بعد همه تون میگید سحر جان روزت مبارک...منم هی دلم غنج میره و تشکر میکنم...عکس کیک روز پزشکمو واستون میزارم و شمام بهم تبریک میرید و همچنان دلم غنج میره...


پ.ن2:پست بعدی در حال اتمامه و بزودی زود میزارمش...


پ.ن 3:روز پزشکا و شروع ماهه تولدت بهترینممممم و اول به خودم که قراره تو آینده خانوم دکتر سحریان بشم دوم به همهههه ی پزشکا و اونایی که دوس دارن پزشک بشن و نی نی کوچولوهایی که از الان خانوم دکتر و آقای دکتر مامان باباهاشونن تبریییییک میگمممم امیدوارم همیشهههه ی همیشه سلامت باشن...


پ.ن4:امروز رفتم لباسای مدرسه ی جدید و گرفتم...مانتو شلوار سرمه ای شیک و مقنعه ی مشکی بدووووون هدبند هههه هدبند کابوسیه واسه من و دوستام حالا بماند که چقد کچل شدیم از دست این هدبندا...ولی....خیلی خوشحال بودم...واسه اینکه میرم مدرسه ی جدید...واسه اینکه میرم رشته ی مورد علاقم...و ناراحت هم بودم به همون اندازه...واسه دوستایی که نتونستن برن رشته ی مورد علاقشون...دوستایی که هنوز تکلیف مدرسشون مشخص نشده و لباساشونو نگرفتن...واسه اونایی که حتی از نظر مالی توانایی واسه مدرسه رفتن ندارن...همه ی اینا باعث شده بود تا خوشحالی و ناراحتی یه حس غریب تو باطنم به وجود بیاره...از همینجا واسه همه ی دوستام و هم سنام چه دختر چه پسر از ته ته ته ته ته ته دلم دعا میکنم خدا الهی تو هر رشتشه ای که قسمتشون هست و به مصلحتشونه موفقشون کنه و یه روزی به ناراحتی الانشون واسه انتخاب رشتشون بخندن...و خوشحالم چون تو اون اتاق پرو طویییل سه چارتا از دوستای پارسالمو دیدم و هم رشته و هم مدرسه ای هم شدیم امسال و این بیشتر به شادیم اضافه کرد...


پ.ن5:اگههههه منو تو لباس مدرسههه میدیدددد......واای:))))یه وضعیه بخدا این اونیفرم مدرسه هههههه

 چااااارتا مث خودم تو اون مانتوی سورمه ای گم میشدن شلوارم که مث شلوار کردی بخدا اغراق نمیکنم شلوار کردی بوددد اگه مامانم بود میگفت خوبه هههه ولی چون با خالم رفتیم دیگه یه سایز کوچیکتر استینام یکم از مچ میرفت بالاتر خالمم گفت اشکال نداره میدیم مانتو و شلوارت و یکم تنگ و کوتاه کنن حالا اومدیم خونه مامانم میگه نه تو سن رشدی نمیخواد کوتاه کنییی ینی من و نیلووووو و فاطی هرسااااال هرسااااااااااااااااال بدون استثنااااااااا مشکل کوتاه کردن و تنگ کردن مانتو شلوار و با مامانامون داریم :)))))


به جبران این چنتا پست بدون عکس و اینکه خیلی وقته دلتونو آب ننداختم:)) پست بعد  "رسم شکل طور دار" خواهد بود تقاضا دارم قبل از خواندن پست بعدی گرسنه نباشید که عمه ی من گناه دارد:))))


در آرامش باشید:)

۰ ۰
Kimia
۰۷ دی ۱۴:۰۳
Kamelan darket mikonm azzm , chon khdm ham alaln hamin hal o hava ro daram , hamishe ba khodam fekr mikonam age in kaghaz o ghalam ya hadeaghal ye chizi baraye neveshtan faraham nemishod  hatman kheilia degh mikardan

Golam omidvaram dar tamam marahel zendegi movafagh bashi va albate nevashtan ham faramoosh nakoni

پاسخ :

خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم همچنین❤
محمد حسن
۲۸ شهریور ۱۴:۱۲
وبتون حرف نداره
عالی
ممنون میشم وب منو هم دنبال کنید

پاسخ :

ممنونم:)
بای پولار
۰۸ شهریور ۱۰:۵۰
خدا رو شکر رفتی رشته ای که دوست داری. ولی خب با این ترافیکی که توی تجربی بر خلاف دوران ما ایجاد شده حسابی باید زحمت بکشی ها. دود چراغ بخوری به جای غصه خوردن. عاشقی خیلی خوبه اما این رو بدون هیچ کس توی دنیا تا وقتی صد در صد مال تو نشده ارزش غم خوردن رو نداره. این رو از برادر خیلی خیلی بزرگترت به گوش بگیر سحر خانوم :)

پاسخ :

خیلی کارم سخت شده خیلی:(ولی من میتوانم:)

چشم:)
design -fa
۰۷ شهریور ۱۳:۵۱
مطالب وبلاگت عالی بود.
اگه خواستی به وبلاگ منم سر بزن
هوپ ...
۰۴ شهریور ۱۳:۱۵
دلم واسه حرص و جوش خوردن برای بلندی و گشادی روپوش مدرسه ام تنگ شده،قدر این روزهات رو بدون 

پاسخ :

چشم:)
yasi adkd
۰۴ شهریور ۱۱:۵۴
در آینده :
خانم دکتر سحریان روزتون مبارک :)

پاسخ :

سپاس سپاس:)))))))
آبان دخت ...
۰۳ شهریور ۲۱:۴۲
عاشقی حال خوشی است تو باید باشی...
حال دلت چطوره عاشق جانم ؟ :)

پاسخ :

تو باید باشی هییی...

ای جونم :) اصن به طرز وحشتناکی عالیه عالیااااا نمیدونی که:)
شاهین ام
۰۳ شهریور ۱۶:۵۶
موفق باشب خواهر

پاسخ :

مرسی برادر:)
MOHSEN Mousavi
۰۳ شهریور ۱۱:۳۴
:)
قشنگ بود:)

پاسخ :

:)
فرشته ...
۰۲ شهریور ۲۱:۵۶
روزمون پیشاپیش مبارک :)
دلم گرفت منم دلم یه کم هوای مدرسه(دوستام و شوخی های سر کلاس فقط) کرده ولی دیگه مدرسه ای نیست...:(
مانتو شلوار نو هم مبارک عزیزم.
موفق و مانا و در ارامش باشی
یاعلی

پاسخ :

مبارک هوو هووووووووو:)))))

عه!اشکال نداره همه چی خوبیای خودشو داره هم مدسه رفتن هم مدسه نرفتن دوستم همه چی و از جنبه ی مثبت بنگر:)

ممنونم فرشته جانم:)

همچنین عزیزم:)
مسافر هستم
۰۲ شهریور ۲۰:۲۲
عجب...!
داستان خوبی بودش

پاسخ :

داستان نبودا...
همدم تنها
۰۲ شهریور ۱۸:۲۲
سرمه ای شک یا شیک ؟؟؟
دستت خوبه؟؟؟
تولدش مبارک
پیشاپیش روزت مبارک از چندسال قبل میگم

پاسخ :

همدم تنها جان شمام اگه همزمان هم اهنگ میزاشتی هم میرقصیدی هم مشقای کلاس ویولنت و مینوشتی هم وبلاگ مینویشتی به شیک میگفتی شک دیگه حالاااا اشتباه تایپی بود:/

:))

اولین نفری ک تبریک گف واااااااااای ههه ذوق مرگم اصن:)))

مرسی هههه:))
ree raa
۰۲ شهریور ۱۵:۵۵
میدونی سحر ؟:) اینقدر عاشق شدی که نوشتی سمت "مسواک" میروم و درش را باز میکنم و میریزم !:) 
رویات منو برد به رویا سحر ... کی میشه دیگه واقعی بشن ...

پاسخ :

واااای وای وای واای وای وای واااااای ری را وااای😰😓😢😨


رویاهای لعنتی😓واقعی میشن ینی!!!!؟
فاطمه نظری
۰۲ شهریور ۱۵:۱۰
این مشکل تنگ کردن مانتو هاهم مشکل بزرگیه

پاسخ :

بله....
bahar ...
۰۲ شهریور ۱۴:۳۰
))))): چه عاشقی تو  اخه ....

پاسخ :

😔متاسفانه....
محمد رضا
۰۲ شهریور ۱۴:۱۸
حال خوندن ندارم
شرمنده


+++
SИ♡Ѡ MΛИ
۰۲ شهریور ۱۲:۵۶

1-همون چن سال دیگه من هنوز رو صدلی کامپیوترم |:

موفق باشی خانوم دکنر ایشالا بیام مطبت نسکافه بخوریم D:


2-ایشالا دیگه (:

فقط مرگ من عکس خوراکی نداشته باشه ها |:

یه کارت تیغ گرفتم گذاشتم کنارم با هر عکسش یه خط بندازم رو مانیتور |:


3-ایشالا خانوم دکتر (:

من مطمئنم تو ازون دکتر مهربونا میشی که میری مطبشون میپرسن آمپول بنویسم یا قرص ؟ (:

ایشالا همکار شیم (:


4- وای هد |:

آدم شبیه آدم فضایی میشه |:

برای ما همون پارسالیه بدک نیس (:

ما الان بزرگ مدرسه محسوب میشیم یه کیفی داره D:

 

5- دختر نیسم آما به مولا میدونم چی میگی (:

اصن یاد اونیفرمای آبجیم میفتم D:

البته خودمم هسم کلاس اول یه اونیفرم گشااااااااااااااااااااااااااااااااااد زررررررررررررررررررررررررررررد |:


نه نه نه |:

عکس خوراکی نه |:

عاغا اصن من نمیخونمش |:


راسی رفیق (:

در مورد بخش اول پستت (:

اگه کسیو دوس داری 

ولش نکن

آدمه دیگه یهو دیدی رفت

و

شکستی...

وای باز فاز منفی دادم

اصن بیخیال (:



پاسخ :

ههههههه مرسییی نسکافه گرونه فقط چایی اونم تی بگ:))

خوراکیه هههههههه:))))

هههه آمپول یا قرص هههه:)))) انشاللههه:)

هدبند واای کچلمان کرد که عصن:)

خییییییییلییییی گشادهههه:))))

***************************

فاز منفی ندادی رفیق حقیقت و گفتی:)

من هیچ کاره ام رفیق کی تونسته جلوی سرنوشت و حقیقت وایسه که من دومیش باشم:)
بهار پاتریکیان D:
۰۲ شهریور ۰۰:۴۲
چقدر با قسمت اول گریه کرده باشم خوبه ..؟!

پاسخ :

آخ آخ بهار تو چرا.....!
•°*”˜♫ raha ♫˜”*°•
۰۲ شهریور ۰۰:۲۱
نمیدونم بخندم یا گریه کنم ،،، توصیف قسمت اولشو خیلی دوس داشتم ،،، 

منم قراره خانوم دکتر بشم ،،، 😏🙃😊
روزمون از همین الان مبارک🤗

پاسخ :

خوشالم که دوست داشتی :)

به بههه همکااره خودم:)

مبارک روزمون:)
💕 پسر خوب 💕
۰۲ شهریور ۰۰:۰۲
چه خوب مینویسین
آفرین

پاسخ :

 لطف شما زیاده:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان